سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند ـ عزّوجلّ ـ، پیشه ورِ درستکار رادوست دارد . [امام علی علیه السلام]
نقد و بررسی تصوف و صوفیگری
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها

انشعابات ذهبیه


انشعابات گوناگون در فرقه ذهبیه آنقدر فراوان است که نام آنرا « اغتشاشیه » گذاشته اند؛ مثلا سید عبدالله برزش آبادی از دستور پیر و مراد خود خواجه اسحاق ختلانی نافرمانی کرد. آقا محمد بن رفیع جیلانی ساکن محله بید آباد اصفهان شاگرد سید قطب الدین نیریزی، توجهی به برگزیده پیر و مراد خود نکرد و از تبعیت محمد هاشم درویش شیرازی سرپیچی نمود و خود پایه انشعاب دیگری را گذاشت. این جدایی از فرقه ذهبیه را سید صدرالدین کاشف دزفولی و بعد از او ، حاج سید محمد رضا دزفولی و سپس حاج سید حسین ظهیر الاسلام دزفولی و بعد از او، حاج سید اسد الله گوشه گیر دزفولی نیز ادامه دادند. انشعاب دیگر، پس از مرگ سی و پنجمین رئیس فرقه ذهبیه میرزا ابوالقاسم راز شیرازی انجام گرفت.


پیش از این گفتیم، مهم ترین پایه و اساس صوفیه بحث سلاسل و کرسی نامه مشایخ آنهاست که معتقدند این سلسله اقطاب باید به امام معصوم (علیه السلام) برسد. این فرقه هم نیز به معروف کرخی می رسد و تمامی اشکالاتی که به معروف کرخی در سلاسل نعمت اللهی وارد است، به اینها نیز وارد است.


البته ذهبیه دو شاخه دارد :


1)     ذهبیه مهدویه با رهبریت « محسنی » در دزفول


ذهبیه احمدیه با رهبریت « عبدالحمید گنجویان » که قطب این فرقه است و قطب صامت این فرقه « عصاریان » است.




کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط یه محقق 88/6/28:: 5:10 عصر     |     () نظر

فرقه های فعّال صوفیه در ایران


قسمت چهارم


فرقه اویسیه


عطار در تذکره الاولیاء و هجویری در کشف المحجوب و جامی در نفحات الانس « سالکی » را اویسی نامیده اند : که از روحانیت یکی از مشایخ گذشته بهره برده است که بعضا با 200 سال فاصله طریقت او را ادامه داده است.


اینها می گویند چون اویس قرنی بدون راهنما و دلیل و با الهام ربّانی، محبت رسول خدا (ص) در دلش جایگزین شد، به همین جهت بدون راهنما به یکی از این مشایخ، هرچند با فاصله زمانی زیاد می توان ارتباط برقرار کرد.


در افغانستان یک طائفه به نام اویسی بود. درباره آنها مدرسی چهاردهی می گوید : تمام دندانهای خود را به تبعیت از افتادن دندان پیامبر (ص) در جنگ ، می کشیدند.


(ر.ک : سلسله های صوفیه ایران)


مؤسس این فرقه در ایران شخصی به نام « جلال الدین ابوالفضل عنقاء » است . وی در سال 1266 قمری متولد و در سال 1323 قمری در گذشت.


عنقاء به معنای سیمرغ است.


کیوان قزوینی در مورد او می گوید :


روحانی ساده لوحی بود که یک روز می رفت پیش خاکساریه و دست بیعت می داد و روز بعدش پیش فرقه های دیگر می رفت. چون دید هیچ کس او را تحویل نمی گیرد ادعای اویسی کرد.


بعد از او پسرش محمد عنقاء مدعی شد و فرقه را گسترش داد. پسر محمد به اسم صادق عنقاء لقبی به نام شاه مقصود برای خود گذاشت و سلسله اقطابی را درست کرد و خود را به امیر مومنان علی (علیه السلام) رساند.


نور الدین مدرسی چهاردهی می نویسد : کتابهای « پدیده فکر » و « از جنین تا جنان » که تألیف یک فرانسوی است، صادق عنقاء به نام پدر خود محمد چاپ نمود. این کتاب قبلا توسط آقای نائینی طباطبائی در ایران ترجمه شده است و اسناد آن در کتابخانه مجلس شورای اسلامی موجود می باشد.


صادق عنقاء متولد 1294 قمری است . وی در حال حیات پسرش نادر علی عنقاء (صلاح الدین) را که ورزشکار بدنسازی بود قطب نمود . وی هم اکنون در آمریکا ساکن است.









تصویر صادق عنقاء


  


صادق عنقاء



تصویر نادر علی عنقاء


 


نادر عنقاء


این فرقه روی دو جریان کار کرد :


1)      سیستمی از برنامه های مدیتیشن را در قالب کلاس های تمرکز اجرا می کنند.


2)      ارتباط دختر و پسر به عنوان یار طریقتی که معمولا با یکدیگر مختلط هستند.


 meditation


از اعجاز قطب این فرقه (نادر علی عنقاء) بهائی شدن همسرش است.




کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط یه محقق 88/6/28:: 5:8 عصر     |     () نظر

فرقه های فعّال صوفیه در ایران


قسمت پنجم


فرقه خاکساریه


خاکساریه صوفیانی هستند که با شکل و شمایل درویشی که در کوچه و بازار و خیابان کشکول به دست و تبرزین به دوش و کلاه نمدی که تاجش می خوانند و به امر رئیس فرقه آن را بر سر می گذارند و پرسه می زنند.


(خاکسار و اهل حق / 81)


چنین شعر هایی هم می خوانند:


در مذهب عاشقان الله علی است علی است الله


آغازی برای پیدایش زمانی این سلسله به طور یقینی و قطعی موجود نیست اما پیوستگی و قرابت آن با مسلک اهل حق، گویای ارتباط این دو با یکدیگر است. این شباهت، عده ای را به این تفکر سوق داده است که خاکساریه گروهی از اهل حق هستند. برخی آنرا ادامه قلندریه می دانند و برخی دیگر معتقدند پدر شاه عباس صفوی آن را تأسیس نمود.


خاکساری ها چهار گروهند :


1)     خاکسار جلالی  : از نام و نشان و فعالیت بیشتری برخوردارند و منسوب به غلام علیشاه جلالی می باشند


2)     دوده معصوم علیشاهی


3)     دوده نورایی


4)     دوده عجم


مراتب سلوک در نزد خاکساریه :


لسان ، پیاله ، کسوت ، گل سپردن ، جوز سپردن ، لنگ ارشاد و عشق الله.


از نکات قابل توجه در مورد خاکساریه توجه آنان به شاهنامه فردوسی به عنوان یک کتاب عرفانی است که بیشتر در دوده عجم نمود ظاهری دارد و در قالب پرده خوانی و نقالی آشکار می شود.


از مهم ترین اعتقادات قابل توجه در مورد خاکساریه اعتقاد آنان به حلول و تناسخ می باشد که از نظر اسلام این دو عقیده باطل و مردود است.


حلول از دیدگاه خاکساریه وارد شدن خداوند در زمان ها و جامه های مختلف (دون) به کالبد اشخاص است و هفت دون برای آن ذکز کرده اند.


تناسخ عبارت است از اینکه هر انسانی پس از مرگ ، روحش در انسان دیگری وارد شده تا جزای اعمال پس از مرگ خود را ببیند. این عمل هزار بار ادامه دارد تا اینکه در مرتبه هزار و یکم به حق می پیوندد.


شباهت این فرقه با اهل حق زیاد است و در نهایت، برای سرسپاری باید پیش سید اهل حق بروند. مشهور ترین چهره این فرقه « حاج علی یزدی » مشهور به بهار علیشاه متولد 1260 قمری و متوفای 1355 قمری است . بعد از ایشان، مطهر علیشاه مدعی قطبیت شد و بعد فردی به نام میر طاهر و بعد از میر طاهر فردی به نام میر مصباح که مصباحی هم می گویند و از کارمندان وزارت دارائی و از نیروهای صادق عنقاء بود، ادعای قطبیت کرد. وی در برابر میرطاهر ایستاد و بعد خودش را تثبیت کرد.


در زمان میر مصباح، سید محمد مداحی مدعی قطبیت شد ولی سرشناس ترین چهره که در مقابل میر مصباح ایستاد، شخصی به نام سید مرتضی ذاکری با لقب میر منور بود که در سال 1373 شمسی بر اثر سرطان فوت نمود.


میر منور در سماع زبردست بود و رقصهای سنگینی می کرد . زنش هم اکنون مجالس او را ادامه می دهد و مدعی است که میر منور وصیت کرده مجالس او برپا شود.


« فرقه خاکساریه سلسله خود را با کمال وقاحت به برق علی طالب مشهور به میر ملنگ زنجیرپا که منظورشان امام سجاد (علیه السلام) است می رسانند و ایشان را مرید شخصی مجهول به نام سلطان قاهر (یا طاهر) قدس دانسته و او را شاگرد زنی به نام « دده روشن » و او را شاگرد محمود پاطیلی که منظورشان سلمان فارسی است می دانند


(خاکسار و اهل حق /ص41)


مجالس خاکسار آلوده به استفاده از بنگ و حشیش است و حتی در برخی از وقف نامه های خانقاه های آنان این مسئله ذکر شده است.



کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط یه محقق 88/6/28:: 5:6 عصر     |     () نظر

فرقه های سنّی تصوف در ایران


قسمت اول


فرقه نقشبندیه


تاریخ فرقه نقشبندیه، به اوائل قرنهای اسلامی برمی گردد و در طول سده های گوناگون، نام آن تغییر یافته است. در این طریقه، گرچه شاه نقشبند شهرت بیشتری دارد، اما نقشبندیان، به پیش از او می رسند و طریقه او، در حقیقت، دنباله فرقه « خواجگان » است.


خواجه بهاءالدین محمد بن محمد اویسی بخاری مشهور به شاه نقشبند، متولد روستای « قصر عارفان » در یک فرسنگی شهر بخارا، به سال 718 قمری و متوفا در همانجا به سال 791 قمری است. وی گرچه دست پرورده سید امیر کلال (772 قمری) بود، اما در واقع اویسی و مستفید از روحانیت صوفی « خواجه عبدالخالق غجدوانی » است. شاه نقشبند، سه اصل به اصول هشتگانه غجدوانی افزود و با الهام از روح او، مأمور به تلقین « ذکر خفی » شد و ذکر جهر را منسوخ کرد.


در این فرقه، سالک مبتدی باید 11 اصل ذیل را رعایت کند :


1. هوش در دم       


2. نظر بر قدم       


3. سفر در وطن     


4. خلوت در انجمن      


5. یادکرد      


6. بازگشت       


7. نگاهداشت        


8. یادداشت      


9. وقوف زمانی       


10. وقوف عددی      


11. وقوف قلبی


یکی از مرشدان و بزرگان نقشبندی، شاه غلامعلی عبدالله دهلوی (1240- 1158هـ. ق) است. ضیاءالدین ابوالبهاءخالد ذوالجناحین شهروزی (1242- 1193 هـ.ق) با راهنمایی یکی از مریدان او در سال 1222هـ.ق به دهلی در هندوستان می رود و پس از یکسال، با أخذ طریقه و اجازه ارشاد از شاه عبدالله، به کردشتان باز می گردد و به ارشاد و تبلیغ طریقه نقشبندی می پردازد. یکی از جانشینان بسیار معروف خالد « شیخ عثمان سراج الدین نقشبندی » است که او در سال 1195 هـ .ق در روستای (ته ویله) در کردستان عراق متولد شد و پس از رسیدن به سن بلوغ، به تحصیل علوم دینی پرداخت. وی برای ادامه تحصیل علوم دینی، چند سالی را هم در بغداد ماندگار شد و در سال 1228 هـ.ق در شهر سلیمانیه عراق به عنوان اولین خلیفه خالد، اجازه خلافت و ارشاد گرفت. شیخ عثمان، پس از چند سال به اورامان (هه ورامان) برمی گردد و در روستای مسقط الرأس خویش و گاهی در مناطق اطراف آن، تا سال وفاتش (1283هـ.ف) به ارشاد مشغول می شود. شیخ عثمان شش فرزند پسر داشت که چهار نفر آنها و همچنین نوه های وی، به مقام خلافت و ارشاد رسیدند.


سلسله فرقه نقشبندیه به شرح ذیل است :


حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)


ابوبکر


سلمان


قاسم بن محمد بن ابوبکر


و بنابر قولی امام جعفر صادق (علیه السلام)


از نشانه های این فرقه گیسوی بلند است که آن را سنّت رسول الله می دانند. آنان با شارب (سبیل)، بسیار مخالف هستند و امام علی (علیه السلام) را کرم الله وجهه می گویند؛ چون هرگز بت پرستی نکرد. بسیاری از مشایخ نقشبندیه ایران و دیگر فرقه های صوفیه، از علوم اسلامی بی بهره اند.


در این فرقه کارهای خارق العاده از جمله خوردن مهتابی و سیخ زدن به بدن و ریاضت های طولانی رواج دارد.


نکته : فرقه قادریه دو شاخه دارد : 1) قادریه علوی 2) قادریه سوله ای



کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط یه محقق 88/6/28:: 5:5 عصر     |     () نظر

فرقه های سنّی تصوف در ایران


قسمت دوم


فرقه قادریه


فرقه قادریه دنباله رو جنید بغدادی و شیخ عبدالقادر گیلانی، صوفی مشهور اهل سنت و جماعت می باشد. از این سلسله، شاخه هایی بسیار بوجود آمده است. شیخ محی الدین ابو محمد عبدالقادر بن ابی صالح به روایتی در شب اول رمضان 471 هـ.ق در روستای بشتیر متولد شده است و وفات او را در سال 561 هـ.ق ذکر کرده اند.


وی در آغاز تحصیل نزد ابو زکریای تبریزی، علوم ادبی را فرا گرفت و در سن هجده سالگی به بغداد رفت و نزد علمای آن سامان علم حدیث و فقه را آموخت. استاد وی در فقه حنبلی ابوالوفاء بن عقیل بوده و مبانی تصوف را نزد ابوالخیر حماد الدباس کسب کرده است. او در طول این مدت به ریاضت و عزلت نشینی روی آورد. از طرف علی بن ابی سعد مخرمی به تدریس در مدرسه خود ایشان پرداخت و بدین ترتیب، در پی ارشادات وی شهرتش گسترش یافت. وی خرقه مشایخ را از ابو سعید مخرمی گرفته است.


از القاب او شیخ کل، شیخ مشرق و محی الدین می باشد. وی سنی مذهب است و فقه حنبلی را از ابن عقیل آموخته است.


دراویش قادری امروز بیشتر در ناحیه کردستان حضور داند، هرچند این فرقه در ولایات سند و بلوچستان و کشور مغرب (عراق و سودان و پاکستان) نیز طرفدارانی دارد.


دراویش قادری عمدتاً دارای گیسوان بلند هستند و شارب (سبیل) بلند می گذارند و در هنگام ذکر موهای خود را باز نموده و پریشان می کنند.


پیروان این طریقت، درک حقیقت و روشنی روح و وصول به حق را در قیل و قال و سماع می دانند و معتقدند که لذّت جسم موجب شادمانی روح می شود.


ذکر دراویش قادری بر دو نوع است: یکی ذکر نشسته به نام « تهلیل » و دیگری ذکر ایستاده به نام « هره » است. در ذکر نخست، حلقه وار می نشینند و شیخ یا خلیفه، رهبری ذکر را بر عهده می گیرد. او در حلقه مریدان قرار می گیرد و در حالی که تسبیحی در دست دارد، به رهبری ذکر دراویش می پردازد. برای ذکر ایستاده « هره » دراویش به طور ایستاده حلقه ای تشکیل می دهند و خلیفه در وسط ایستاده و رهبری ذکر را بر عهده می گیرد. این ذکر با آهنگ طبل (طاس)، دف و شمشال همراه است.


این طریقت تأثیر زیادی از یوگی های هندی پذیرفته و پیروان آنان در هنگام ذکر و سماع دست به اعمال خارق العاده می زنند.


برای عبدالقادر کرامت ها و داستانهای دروغ زیادی از سوی پیروان او نقل شده که در تاریخ تصوف بی سابقه است.


شعرانی در طبقات الکبری نوشته : شیخ عبدالقادر گیلانی (رض) می گفت : مدت بیست و پنج سال تمام، در بیابانهای عراق تنها و بی کس اقامت کردم. نه کسی را شناختم و نه کسی مرا شناخت. طوایفی از مردان غیب و جن نزد من می آمدند و راه خدا شناسی را به آنها تعلیم می دادم و خضر در آغاز ورودم به عراق با من همراهی و رفاقت کرد در حالیکه من او را نمی شناختم و شرط کرد که با او مخالفت نکنم. او به من گفت : در اینجا بنشین! و من سه سال در همان جا که او گفته بود نشستم. هر سال می آمد و می گفت : در همین جا باش تا من نزد تو بیایم. می گوید : یک سال در خرابه های مداین ماندم و در این مدت به انواع مجاهده با نفس مشغول بودم ؛ آب می نوشیدم و از چیزهای دور ریخته می خوردم، یک سال نه می خوردم و نه می نوشیدم و نه می خوابیدم. یک شب که هوا خیلی سرد بود، در ایوان کسری خوابیدم و محتلم شدم و برخاستم و رفتم در شط غسل کردم. سپس خوابیدم و محتلم شدم و رفتم در شط غسل کردم و این عمل در آن شب چهل بار تکرار شد که من غسل می کردم. سپس بالای ایوان صعود کردم که مبادا خوابم ببرد.


(طبقات الکبری/ج1/ص110)


در جای دیگر عبدالقادر گیلانی  می گوید :


آنگاه که جدّم (ص) در شب مرصاد معراج کرد و به سدرة المنتهی رسید، جبرئیل امین عقب ماند و گفت : ای محمد! هر گاه به قدر انگشتان نزدیک شوم، آتش می گیرم. خدای تعالی، روح مرا در آن مقام پیش او فرستاد تا مگر از سید امام علیه و علی آله السلام استفاده بکنم. من به حضور او مشرف شده و نعمت بزرگ وراثت و خلافت را نیکو داشتم. آنجا که حضور رساندم منزلت بُرّاق را دیدم تا اینکه جدّم رسول الله (ص) بر من سوار شد و جلو من در دست او بود تا اینکه به مقام قاب قوسین یا کمتر رسید. به من گفت : ای فرزند و ای نور چشمم ! این قدم من بر گردن تو قرار گرفته و قدم های تو بر گردن همه اولیاء خدا قرار می گیرد.


بعد می گوید : به عرش با شکوه خدا بار یافتم و پرتو های آن بر من نمایان شد و خدا این مقام را به من بخشید. قبل از تخلق به اخلاق الهی به عرش خدا نگریستم و ملکوت او بر من آشکار شد و خدا مرا بر کشید و تاج وصال را با نظر در احوال من بر من کرامت کرد و او است که شرافت می دهد و مرا جامه تقرب می پوشاند.


(الغدیر/ج21/ص276)


خودتان قضاوت کنید !!!




کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط یه محقق 88/6/28:: 5:4 عصر     |     () نظر
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >