سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش فرا گیرید ؛ چرا که در تنهایی، همدم و در غربت، همره و در خلوت، هم صحبت است [امام علی علیه السلام]
نقد و بررسی تصوف و صوفیگری
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها

کارهای خارق العاده در تصوف



یکی از راههای جذب عوام توسط بسیاری از فرقه ها و ادیان، انجام کارهای خارق العاده است که این مسئله در بین صوفی ها رواج بسیار دارد.


از همان قرون اولیه تصوف، این بحث رایج شد و به جای تلاش برای رسیدن به خداوند، شروع به داستان سازی و کرامت تراشی برای بزرگان صوفی نمودند.


از اولین نوشته های تصوف تا به امروز، این مسائل به چشم می خورد و می بینیم که کتابهایی همچون اللمع ابونصر، رساله قشیریه قشیری، احیاء العلوم غزالی و تا قرون بعد در اکثر آثار برجسته تصوف اینگونه مسائل طرح می شود. منبع دائره المعارف این امور را شاید بتوان تذکره الاولیاء عطار نامید. حال در این باره دو سوال قابل طرح می باشد :


1.     جدای از بسیاری از داستانهای کذب و خلاف عقل و شرع، آیا این کارها نشانه حقانیت یک شخص یا مذهب است؟


2.     آیا اسلام این نوع امور را جزء مسائل لازم مسلمانان معرفی نموده است؟


در جواب پرسش نخست باید گفت که این کارها دلیل بر حقانیت انسان یا یک آئین نیست؛ چون این مسئله در همه ادیان و مذاهب وجود دارد.


اگر قرار بر حقانیت اینگونه امور بود، مرتاض های هندی باید از همه برحق تر بودند.


اما در پاسخ سوال دوم ابتدا لازم است که تعریف خارق عادت و اقسام آن مورد بررسی قرار گیرد.



تعریف خارق عادت


خارق عادت، کار یا چیزی است که بر خلاف سنت و نظم طبیعت صورت بگیرد. به عبارت دیگر کار یا چیزی که بر خلاف عادت طبیعت عالم تحقق یابد یعنی نفی آن چیزی که عادی است و شش صورت دارد :


1)   اگر از مومن سر بزند و با کمال عرفان مقرون نباشد، اصطلاحا به آن « معونت » می گویند، مانند این که فلان ذکر را گفته و ثمره اش شنیدن فلان صدا و یا بروز اتفاقی خاص بوده است.


2)   چنانچه از مومن سر بزند و با کمال عرفان مقرون باشد و با ادعای نبوت نیز همراه گردد « معجزه » نام دارد که مخصوص پیامبران است و با تحدّی (مبارزه طلبی) همراه است.


3)     اگر از غیر نبی صادر شود و با کمال عرفان هم مقرون باشد « کرامت » نام دارد.


4)     چنانچه از نبی صادر شود و قبل از نبوتش و بدون ادعای نبوت باشد « ارهاص » یعنی آماده سازی گفته می شود.


5)     اگر از کافر صادر شود و موافق با ادعای او باشد، به آن « استدراج » می گویند.


6)     چنانچه از کافر صادر شود و موافق با ادعای او نباشد، « اهانت » نام دارد.


(کشاف اصطلاحات فنون/ج1/ص446)


نَفس انسان قابلیت های زیادی دارد و انسان می تواند با کنترل آن در برخی امور و اشیاء تصرف نماید اما چگونه نَفس را کنترل کنیم؟ این کار معمولا به دو طریق انجام می پذیرد : عبادت و ریاضت


خلوص نیت در عبادات و ترک کارهای حرام، خیلی زود بصیرت انسان را روشن نموده و او می تواند به برخی امور خارق العاده دست بزند.


اما اقدام به ریاضت های طولانی و خلاف شرع و دوری از اجتماع برای این امور، نه تنها مورد تأیید اسلام نیست بلکه مذمت هم شده است.


البته راه های إخبار از غیب و انجام کارهای خارق العاده توسط صوفیان و یا مرتاضان مختلف است :



  1. سحر و جادوگری
  2. ریاضت های طولانی
  3. ارتباط با اجنه از آن جمله اند.

صوفیه برای بزرگان خود در اینباره داستانهای عجیبی ساخته اند، مثلا عطار در تذکره الاولیاء می گوید : روزی درویشی نزد بایزید آمد و از حیا مسئله ای پرسید. بایزید جواب او را داد و درویش از خجالت آب شد. مریدی از در آمد و دید آب زردی بر روی زمین جمع شده است. گفت : ای شیخ! این چیست؟ گفت : یکی از درآمد سوالی کرد و من جواب دادم. طاقت نداشت آب شد.


(تذکره الاولیاء/ج1/ص113)


وی همچنین درباره ابوبکر شبلی می گوید : به اول که مجاهده در دست می گرفت سالهای دراز شب، نمک در چشم کشیدی که خواب نشود و گویند هفت من نمک در چشم کرده بود.


(همان/ج2/ص164)


در هر حال کرامت، نشانه حقانیت نیست، بویژه خوردن سیخ و تیغ؛ چراکه بیشتر اینگونه کارهای خارق العاده با ریاضت های حرام انجام می پذیرد. ضمن اینکه اگر کرامتی به شخصی عطا شود نباید آنرا بروز دهد چنانکه سیره عرفای حقیقی همین است.


هرکه را اسرار حق آموختند            مُهر کردند و دهانش دوختند


استاد مسلم عرفان، آیت الله سید علی قاضی (رحمه الله علیه) توصیه هایی در این مورد دارند و می فرمایند :


« شما نمی خواهد چیزی از خودتان بروز دهید، بگذارید اگر دیگران شما را می شناسند از رفتار و اعمالتان بشناسند »


و یا در فرازی دیگر به شاگردش می گوید که رعایت حلال و حرام، خود کرامت است؛ چنانکه از آیت الله سید عبدالکریم کشمیری نقل شده :


« یک بار از مرحوم آقای قاضی درخواست کیمیا و راهنمایی رسیدن به آن را کردم. ایشان فرمودند : این ذکر را بسیار بگو « اللهم اغننی بحلالک عن حرامک و بفضلک عمن سواک » ایشان خطاب به سید هاشم حداد فرمود :


« سید هاشم! روزی شود که مردم بیایند عتبه درت را ببوسند امّا تو سرّ را فاش نکن! »


آقای سید حسن قاضی می گوید :


« آقای حداد، نعل اسب و استر درست می کرد. یک شاگردی داشت که درآمدش را با او نصف می کرد، یک روز وقتی می خواست این نعل داغ شده را از آتش دربیاورد، انبر دستش نبود، دست برد و نعل را از آتش درآورد. این شاگرد، دیوانه و وحشت زده شد و فرار کرد.


بعد از اینکه سید هاشم به نجف آمد. آقای قاضی خیلی به ایشان تندی کردند که چرا فلان کار را کردی! نباید می کردی.


آقای قاضی می فرمودند :


« من در تمام مدت عمرم یک بار، آن هم در حقیقت به واسطه محذور و حیا، سری را فاش کردم و تا بحال که دهها سال است از آن می گذرد، گرفتار آنم »


آیت الله شیخ عباس قوچانی هم یکی از شاگردان مبرز آقای قاضی است. بعد از وفات مرحوم قاضی شخصی به جلسات آقای قوچانی آمد و شیفته ایشان شد. او دارای علوم غریبه از قبیل : علم جفر ، رمل، و اسطرلاب بود. این شاگرد یک شب خدمت آقای قوچانی عرض کرد : من مدت ها است دنبال کسی می گردم که این علوم غریبه را به او واگذار کنم و الآن شما را دیدم و می خواهم این علوم را به شما بدهم. آقای قوچانی می فرمایند :


« من هیچکدام از اینها را نمی خواهم، هیچ کدام را نمی خواهم » آن مرد خیلی جا خورد و گویی آب سردی روی سرش ریخته باشند که چطور ممکن است این مسائل به این مهمی آنقدر برای ایشان بی ارزش باشد.


(ر.ک : پایگاه اینترنتی صالحین شیعه)


به هر حال، اسلام برای این اعمال ارزشی قائل نشده و طبق برخی روایات این اعمال برای افراد کافر، ثمره مخالفت با هوای نفسشان در دنیا است و نهایت مزد و اجرشان به شمار می رود.


در روایتی امام صادق (علیه السلام) در جواب مرتاضی که مسلمان شد، فرمودند : « ارزش و ثمره اسلام بیش از این است که این امورِ جزئی، پاداش و جزای آن قرار بگیرد. »


اسلام هیچگاه به انسان برای دستیابی به این امور توصیه ریاضت کشیدن نکرده است.


آری، کرامت واقعی گناه نکردن است و اگر کسی اعمالش را به درستی انجام دهد و نسبت به واجبات مقیّد باشد و محرمات را ترک کند، یقینا خداوند درهایی از عالم معنا را برایش خواهد گشود.



کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط یه محقق 88/6/28:: 5:2 عصر     |     () نظر

تفاوت عرفان و تصوف



کلمه عارف و عرفان در روایات شیعه بسیار وارد شده است و چون مخالفت با صوفیه اوج گرفت، از اوائل قرن چهارم لفظ عارف را به جای صوفی برای خود قرار دادند.


شهید مطهری (ره) در بحثی راجع به اینکه اصطلاح عارف از چه زمانی باب شد، در کتاب علوم اسلامی می گویند :


قدر مسلم این است که اصطلاح عارف در قرن سوم به بعد شیوع پیدا کرده است.


حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند : « العارفُ مَن عَرَفَ نفسَه فَأعتَقَها و نَزَّهَها عَن کُلِّ ما یبعدها »


(عیون الحکم و المواعظ/ص53)


«عارف کسی است که نفسش را شناخت و آن را آزاد کرد و از هرچه او را از غیر خدا دور می کند پاکش کرد » به قول شاعر :


غلام همت آنم که زیر چرخ کبود                   ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است


پیامبر اکرم (ص) فرمودند : « من عَرَفَ نفسَه و فقد عَرَفَ ربَّه »


(عیون الحکم /ص452)


این تعریف دینی است که برای عرفان چهارچوب ارائه می دهد؛ درحالیکه راه و روش تصوف فرق می کند.


نگاه به روایات و آیات نشان می دهد که مهم ترین راه در مسیر عرفان ، معرفت نفس است. در تصوف، اول عمل است و معمولا بدون علم؛ یعنی فورا به یک صوفی ذکر یا دستور عملی می دهند و او را تا آخر عمر به همین شکل سیر می دهند اما در عرفان شیعی، قدم اول معرفت نفس است یعنی اول علم و بعد عمل.


ابوعلی سینا در اینباره می گوید :


عارف حق را (خدا را ) می خواهد؛ نه برای چیزی غیر حق، و هیچ چیزی را بر معرفت حق ترجیح نمی دهد و عبادتش تنها به جهت این است که او شایسته عبادت است.


(الاشارات/باب مقامات العارفین)


حضرت آیت الله حائری شیرازی در تفاوت عرفان و تصوف می فرمایند : تصوف، یعنی حالات بدون رعایت حدود الهی و خالی از جان، اما عرفان حال را کنترل می کند و فرد نباید بنده حال باشد بلکه باید بنده تکلیف و چهارچوب باشد. اگر کار و حالات در دستور و چهارچوب های شرعی باشد، می شود عرفان و اگر خودرأی و هرچه حال اقتضا کرد باشد، می شود درویشی.


 


عجیب ترین نکته این است که : صوفیان سعی دارند کسانی را عارف و از اولیای خدا معرفی کنند که حتی ولایت اهل بیت (علیهم السلام) را نیز قبول ندارند. در حالی که شرط کمال انسانی و معرفت نفس، قبول و اقرار به ولایت اهل بیت (علیهم السلام) است. عبادت بی علی و آل علی (علیهم السلام) عبادت بی روح است.


 


اصالت احکام دین و وسیله دستیابی به حکمت عبادات، به اهل بیت (علیهم السلام) بستگی دارد؛ چنانکه امام رضا (علیه السلام) می فرمایند :


« دوستی و محبت محمد و آل محمد (علیهم السلام) و تسلیم و انقیاد فرامین آن را، با اتّکا بر عبادات وامگذارید و رها مکنید، زیرا هیچ یک از این دو (عبادت و محبت اهل بیت (علیهم السلام) ) بدون دیگری مقبول و پذیرفته نمی شود.


(بحارالانوار/جلد75/ص348)


امام باقر (علیه السلام) درتفسیر آیه « و من یکفر بالایمان فقد حبط عمله » مائده 5 / می فرمایند : (دلیل نابودی عمل کفر ورزیدن به ولایت علی (علیه السلام) است.


(تفسیر نورالثقلین/ج1/ص595)


حتی شریک قائل شدن به ولایت علی (علیه السلام) نیز باعث حبط و نابودی اعمال می شود؛ چنانکه در تفسیر آیه « لئن أشرکت لیحبطن عملک » زمر 65 /« اگر به خدا شرک بیاوری ، عملت را محو و نابود می گرداند » فرموده اند : اگر همراه با ولایت علی (علیه السلام) به کسی ولایت دهی (اورا جایگزین حضرتش قرار دهی) عملت باطل خواهد بود.


(تفسیر صافی/ص43)


وقتی از امام صادق (علیه السلام) درباره عمل صالح در آیه « فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه احدا » پرسیدند، فرمودند : مراد از عمل صالح، معرفت به ائمه است و مقصود از اینکه کسی را شریک پروردگار نکنید، تسلیم به ولایت امیرمومنان علی (علیه السلام) می باشد یعنی نباید کسی را که خلافت برای او نیست و اهل آن نیز نمی باشد، با آن حضرت شریک کند.


(نورالثقلین/ج3/ص318)


موضوع ولایت و اقرار به آن و خلوص در اعتقاد به آن، به قدری اهمیت دارد که امام صادق می فرمایند: ولایت و دوستی من نسبت به علی بن ابی طالب (علیه السلام) ، برایم محبوب تر از ولادت من از او است؛ چون ولادت از او فضیلت است؛ اما ولایت او فریضه و واجب است.


(بحارالانوار/ج39/ص299)


پس ملاک در عرفان شیعی « ولایت » است و عرفان شیعی با معرفت نفس شروع می شود و معرفت نفس جز با « ولایت اهل بیت (علیهم السلام) » امکان پذیر نیست.


در پایان این قسمت، نظر امام خمینی (ره) و برخی دیگر از عرفای بزرگ شیعه را در مورد تصوف بیان نموده و ابیاتی نیز از حافظ (صوفی ستیز ) ارائه می نمایم.


حضرت امام (ره) در مورد حکیم و عارف می فرمایند : آن که خود را مرشد و هادی خلایق می داند و در مسند دستگیری و تصوف قرار گرفته اصطلاحات این دو دسته (عارف و حکیم) را به سرقت برده و سر و صورتی به متاع بازار خود داده و دل بندگان خدا را از حق منصرف و مجذوب به خود نموده و آن بیچاره صاف و بی آلایش را به علما و سایر مردم بدبین نموده، برای رواج بازار خود، فهمیده یا نفهمیده، پاره ای از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بیچاره داده و گمان کرده به لفظ « مجذوب علیشاه » یا « محبوب علیشاه » حال جذبه و حب دست می دهد.


امام (ره) در ادامه بیان خود می فرماید : ای طالب دنیا و ای دزد مفاهیم! این کار تو هم اینقدر کبر و افتخار ندارد. بیچاره از تنگی حوصله و کوچکی کله، گاهی خودش هم بازی خورده، خود را دارای مقامی دانسته، حب نفس و دنیا به مفاهیم مسروقه و اضافات و اعتبارات، پیوند شده، یک ولیده ناهنجاری پیدا شده و از انضمام اینها یک معجون عجیبی و اخلوطه غریبه ای فراهم شده و خود را با این همه عیب، مرشد خلایق و هادی نجات امت و دارای سرّ شریعت دانسته؛ بلکه وقاحت را گاهی از حدّ گذرانده، دارای مقام ولایت کلیه دانسته، این نیز از کمی استعداد و قابلیت و تنگی سینه و ضیق قلب است.


(شرح چهل حدیث/حدیث چهارم/باب کبر/ص91/موسسه تنظیم و نشر آثار امام/چاپ عروج)


ایشان در دیوان اشعار خود می فرمایند :


خار راه منی ای شیخ ز گلزار برو                  از سر راه من ای رند تبهکار برو


تو و ارشاد من ای مرشد بی رشد و تباه       از بر روی من ای صوفی غدار برو


ای قلندر منش، ای باده به کف خرقه بدوش   خرقه شرک تهی کرده و بگذار و برو


(دیوان امام خمینی/ص173)


علامه طباطبائی (ره) می فرمایند :


صوفیه برای سیر و سلوک، آداب و رسوم خاصی را که در شریعت وجود نداشت به وجود آوردند و راههای جدیدی را پیوسته به آن افزودند و شرع را کنار گذاشتند. تا اینکه به جایی رسیدند که شریعت را در یک طرف دیگر قرار دادند و در محرمات غوطه ور شدند و واجبات را ترک کردند و در نهایت به تکدی گری و استعمال بنگ و افیون روی آوردند. این حالت آخرین حالت تصوف است که مقام فنا نامیده می شود.


(تفسیر المیزان/ج5/ص282)


در همین زمینه حافظ شیرازی که از مخالفان صوفیه است و صوفی ها سعی دارند او را از خودشان بخوانند می گوید :


خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم                           شطح و طامات به بازار خرافات بریم


(دیوان حافظ ص373)



بوی یکرنگی از این قوم نمی آید خیز                        دلق آلوده صوفی به میِ ناب بشوی


(دیوان حافظ ص485)



ساقی بیار آبی از چشمه خرابات                            تا خرقه ها بشوئیم از عجب خانقاهی


(دیوان حافظ ص489)



صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی                          زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد


(دیوان حافظ ص111)



خدا را کم نشین با خرقه پوشان                              رخ از رندان بی سامان مپوشان


(دیوان حافظ ص386)



صوفی شهر بین که چون لقمه ی شبهه می خورد      پاردمش درازباد آن حیوان خوش علف


(دیوان حافظ ص296)



صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد                            بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد


(دیوان حافظ ص133)



کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل                      بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید


(دیوان حافظ ص242)



کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط یه محقق 88/6/28:: 5:1 عصر     |     () نظر

مدافعین ابلیس در متصوفه


مقدمتا :


در دین مبین اسلام، در مورد اغواگری شیطان بسیار زیاد تأکید شده و آن را به عنوان مهم ترین و اصلی ترین دشمن انسان و مانعی در مقابل راه سعادت بشری قلمداد کرده که در مورد این مطلب به آیات و روایات بسیار زیادی در مورد شیطان برخورد می کنیم. شکی نیست که شیطان دشمن قسم خورده انسان است و راه او راه ضلالت و گمراهی است اما متأسفانه عده ای از مسلمان نما ها با دفاع از شیطان و پیروی از وی خود را به عنوان عارف معرفی کرده و پای خود را در کفش مومنان و اولیاء خدا گذاشته اند. در مورد بزرگان و اکابر صوفیه، این مسئله بسیار به چشم می خورد که بسی جای تأسف دارد که خود را مومن واقعی می دانند. اما اینها بنابر فرمایشات ائمه اطهار خلفاء شیطانند و بنابر فرمایش پیامبر اکرم (ص) خود را بر طریقت من می دانند ولی آنها گمراه تر از کافران می باشند.


اکنون ببینیم قرآن در مورد شیطان چه دیدگاهی دارد :


در سوره بقره آیه 34 خداوند متعال می فرماید :


« واذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابلیس ابی واستکبر و کان من الکافرین »


« و به یاد بیاور ای پیامبر، آن زمانی را که ما به فرشتگان امر کردیم به آدم سجده کنند پس فرشتگان سجده کردند مگر ابلیس که با غرور و تکبر روی برگرداند و از خداوند اطاعت نکرد و جزء کافران شد »


و در سوره نور آیه 21 می فرماید :


« یا أیها الذین آمنوا لا تتّبعوا خطوات الشیطان و من یتبع خطوات الشیطان فإنه یأمر بالفحشاء و المنکر و لولا فضل الله علیکم و رحمته ما زکا منکم من أحد ابدا ولکن الله یزکی من یشاء والله سمیع علیم »


همچنین در سوره یاسین آیه 60 می فرماید :


« ألم أعهد إلیکم یا بنی آدم أن لا تعبدوا الشیطان إنه لکم عدو مبین »


و در سوره بقره در آیه 267 خداوند متعال می فرماید :


« الشیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء و .... »


و در سوره مائده آیه 91 می فرماید :


« إنّما یرید الشیطان أن یوقع بینکم العداوه و البغضاء فی الخمر و المیسر و یصدّکم عن ذکر الله و عن الصلاه فهل انتم منتهون »


و در سوره اعراف آیه 27 می فرماید :


« یا بنی آدم لا یفتننکم الشیطان کما أخرج ابویکم من الجنه ینزع عنهما لباسهما لیریهما سوءاتهما إنه یراکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم إنا جعلنا الشیاطین أولیاء للذین لایومنون »


و آیاتی همچون آیه 63 سوره نحل و آیه 24 سوره نمل و آیه 29 سوره فرقان و آیه 59 سوره کهف و آیه 44 سوره مریم و آیه 36 سوره فصلت و بسیاری دیگر از این آیات نشانگر چهره خبیث شیطان است.


 


حال ببینیم بزرگان صوفیه چطور از شیطان به دفاع می پردازند :


غزالی می گوید : کسی که ابلیس را موحّد نداند کافر است.


(تلبیس ابلیس ابن جوزی ص68)


و یا می گوید : من لم یتعلم التوحید من ابلیس فهو زندیق. یعنی کسی که علم توحید را از شیطان نیاموزد زندقه و کافر است.


(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج1 ص107)


(لسان المیزان ابن حجر عسقلانی ج1 ص294 چاپ بیروت)


منصور حلاج می گوید :


موسی با ابلیس در عقبه طور به هم رسیدند. موسی گفت : چه منع کرد تو را از سجود؟


ابلیس گفت : دعوی من معبود واحد را و اگر سجده کردمی آدم را مثل تو بودمی؛ زیرا که تو را ندا کردند و یکبار گفتند : « اُنظُر إلی الجَبَل » (اعراف143) بنگریدی (فوری برگشتی) و مرا ندا کردند هزار بار « اُسجد لآدم » و سجده نکردم.


(شرح شطحیات/ص58)


و یا می گوید : صاحب من و استاد من، ابلیس و فرعون است. به آتش بترسانیدند ابلیس را ، از دعوی خود بازنگشت. فرعون را به دریا غرق کردند و از دعوی بازنگشت. فرعون از روی کشفی که از خدا پیدا کرده بود، ادعای ربوبیت کرد.


(الطوامیس/ص51) و همچنین برای تحقیق بیشتر به طواسین رجوع شود.


خود مولوی از شیطان دفاع کرده و سجده نکردن شیطان به پیشگاه خداوند را در مورد انسان به خاطر عشق به خداوند تلقی کرده »


وی می گوید :


ترک سجده از حسد گیرم که بود        آن حسد از عشق خیزد نه از حجود


هر حسد از دوستی خیزد یقین          کِی شود با دوست غیری همنشین


(مثنوی معنوی/دفتر دوم/ص324)


یکی دیگر از مدافعین شیطان، در میان صوفیانِ به اصطلاح عارف « عین القضاه همدانی » است که در کتاب تمهیدات ص267 و کتاب تصوف اسلامی نیکلسون ص176 و 177 این حمایت وی از شیطان به چشم می خورد.


ابوبکر واسطی یکی دیگر از مدافعین ابلیس در میان بزرگان صوفیه، شیطان را الگوی رفتاری معرفی کرده و می گوید : راه رفتن از ابلیس باید آموخت که در راه خود مرد آمد.


(تذکره الاولیاء عطار نیشابوری ج1 ص258) و (ریاض السیاحه ص370 چاپ سوم)


بایزید بسطامی یکی از بزرگان متصوفه در تاریخ تصوف به شمار می رود که وی هم در بسیاری از جاها به دفاع از متصوفه پرداخته است که برای مطالعه به کتاب شرح شطحیات می توان مراجعه نمود.


و یا « ذوالنون مصری » شیطان را یک موجود مخلص پروردگار مطرح کرده است.


در تفسیر کشف الاسرار میبدی به دفاع از شیطان پرداخته است/ج1 ص168)


ابوالعباس قصاب از مشایخ صوفیه می گوید :


سنگ انداختن بر شیطان دور از جوان مردی است. زیرا شیطان مقامی بزرگ در قیامت دارد.


(تذکره الاولیاء ج2 ص186)


خود حسن بصری می گوید : إن نور ابلیس من نار العزة لو اظهر نوره للخلق لعبد الها .


اگر شیطان نورش را برای خلق خدا روشن کند پرستش می کنند اورا.


(تمهیدات عین القضاة همدانی ص211) و (تصوف اسلامی و رابطه انسان با خدا ص176) 


این اشاره ای بود به مسئله دفاع از شیطان در میان بزرگان و به اصطلاح آنها عرفای نامی صوفیه که نام خود را عارف بالله می نامند اما بویی از شناخت خدا نبرده اند و در راه ضلالت گام نهاده اند. اینها آیات خدا را به بازی گرفته و لگد مال کرده اند . بدون اینکه حتی نگاهی ظاهری به آیات قرآن کریم داشته باشند و شیطان را از دشمنان خدا بیابند به حمایت و پیروی از شیطان پرداخته و دین مبین اسلام را به مسخره گرفته اند.


سوال ما :


آیا نمی بینید که خداوند متعال در جای جای قرآن، شیطان را دشمنی آشکار بیان می کند؟


آیا نمی بینید که پیامبران و امامان معصومین تمام عمر خود را به مبارزه با شیطان و شیطانیان پرداخته اند و کشته همین راه شده اند؟


مگر خداوند در قرآن نمی فرماید « لاتعبدوا الشیطان أنه لکم عدو مبین » چرا دین اسلام را به بازی و سُخره گرفته اید؟


آیا اینها را می توان به عنوان عرفای الهی نامید در صورتی که اینها از شیطان که دشمن خداست پیروی می کنند؟ اینها عرفای شیطانی هستند نه الهی.


چرا باید اینها را به عنوان الگوی خلاقی و رفتاری معرفی نمود و راهشان را در پیش گرفت؟


تنها راه رستگاری تمسک به طریقه اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) می باشد.



کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط یه محقق 88/6/28:: 5:0 عصر     |     () نظر

محاکمه تصوف!


قسمت اول


صوفیه پاسخ دهد!!!


سخنم با متصوفه ....


1) اصلا این واژه صوفی را از کجا آورده اید؟ کجای اسلام به صوفیه اشاره کرده است و آن را بر حق دانسته است؟


اگر هم بگویند که این واژه از کلمه « SOPH » یونانی گرفته شده و به معنای حکمت دانش است در جواب باید گفت که سین یونانی « سیکما » در همه جا « سین » ترجمه شده نه « صاد » یعنی علی القاعده « سوفی » باید تر جمه می شد نه « صوفی ».


اگر هم بگویند که از اصحاب صفه گرفته شده باید در جواب گفت که این قضیه ی فقر آنها توسط پیامبر حل شد و پیامبر با تدابیری که داشت آنان را از فقر و نداری نجات داد و ماجرا خاتمه یافت.


تازه شما متصوفه، چه سند و مدرکی از این مطلب که از اصحاب صفه گرفته شده اید در دست دارید؟


در ضمن، اگر از صُفّه مشتق شده بود، باید « صُفّی » می شد نه صوفی.


اگر هم بگوئید که از صوف به معنای پشم گرفته شده (چراکه صوفیان اولیّه لباسهای پشمینه می پو شیدند)، در این صورت مصداق روایات صریح شیعه در مورد مخالفت با صوفیه قرار می گیرید، چراکه در روایاتی که در مسئله باطل بودن تصوف در منابع شیعی موجود است از همین تعبیر یعنی « صوف » به معنای پشم استفاده شده که در این صورت باز هم متهم می شوید به بطلان تصوف. (به مطلب تصوف در نگاه روایات در همین وب مراجعه کنید)


2) اگر عامل پیدایش تصوف (بنا برقول متصوفه) مبارزه ی مومنان دلسوخته با مادیگری و تجمل گرایی در اسلام و مسلمانان است


الف : پس چرا اهل بیت (علیهم السلام)، که دلسوخته ترین انسانها بودند آن را همراهی نکردند؟ بلکه برعکس، اهل بیت (علیهم السلام)، سردمداران این جریان را طرد نمودند؟


ب : این مؤمنان دلسوخته چه کسانی بودند؟ حسن بصری؟ سفیان ثوری؟ یا ابو هاشم کوفی؟


بدیهی است و تاریخ هم شهادت می دهد که اینان در زمان خود اهل بیت (علیهم السلام) زندگی می کردند و امثال ابو هاشم کوفی از تجار و سرمایه داران زمان خود بوده و همچنین رابطه خوبی با حکومت و دربار داشتند با این حال اهل بیت (علیهم السلام) با اینها به شدّت مخالف بودند. امام صادق (علیه السلام) در مورد ابو هاشم کوفی فرمودند : وی عقیده فاسدی دارد که مذهبی را برای عقیده فاسدش درست کرد .


ج : و اگر قررا بود از این جریان، زهد اسلامی شکل گیرد، چرا از کمیل و عمّار خبری نیست؟ کمیل و عماری که نمونه زهد اسلامی در اسلام شناخته می شوند. چرا جای دور برویم؟ امام علی (علیه السلام) که اسوه زهد و پارسایی است.


چطور می شود شخصی مانند ابوهاشم کوفی که از سرمایه داران زمان خودش بوده، داعیه ی زهد و پارسایی داشته باشد.


مطمئنا این قضیه را بنی ساعده دوم باید نامید چرا که با تشکیل سقیفه بنی ساعده توانستند ولایت و زعامت را از اهل بیت (علیهم السلام) بگیرند؛ ولی در مقابل معنویّت ائمه (علیهم السلام) ماندند و نتوانستند کاری کنند. از این رو ، بهترین کار، ساخت جریان و شخصیتهایی بود که بتوان آنها را جایگزین اهل بیت (علیهم السلام) کرد و ولایتی را تعریف کرد که در عین تبعیّت مردم از آن، با حکومت های وقت کاری نداشته باشد؛ یعنی اسلام منهای سیاست.


البته به دلیل آشنایی مسلمانان با سایر ادیان و فرقه های وقت و به دلیل گسترش قلمرو حکومت اسلامی، نقش سایر آیین ها را در تأسیس این مسلک نمی توان نادیده گرفت.


« آسین پالاسیوس » از شرق شناسان و عرفان شناسان یونانی، منشأ تصوف را زهد و عرفان مسیحی و فلسفه نو افلاطونی اسکندریه می داند.


(عقل و وحی در اسلام/ص111)


3) اصلا چرا صوفیه اینقدر از سوی اهل بیت عصمت و طهارت مورد مخالفت قرار گرفته؟ حتما یک انحراف بزرگی بوده که اینچنین در روایات ما مورد مخالفت قرار گرفته که حتی در مورد صوفیه پیامبر اکرم (ص) هم به اصحابشان هشدار دادند و آنها را برحذر داشتند.


تازه چرا اینقدر از سوی علمای شیعه چه در بیاناتشان و چه در کتب و چه در آثارشان مورد انتقاد و مخالفت قرار گرفته اند؟


خطر تصوف، تبدیل شدن شیعه به یک اسلام خمار و معتاد است چون تصوف تخدیر شیعه است. چراکه فرهنگ و مبانی اصیل اسلامی شیعی از جمله تبرّی، تولّی و جهاد و شهادت و انتظار که نمونه هایی ار مبانی عمیق شیعه است را از بین برده و مبانی ای بیهوده و خمار آلود و تخدیر کننده را جایگزین کرده و اسلام همیشه زنده را تبدیل به یک اسلام رهبانی کرده.


4) کجای اسلام می گوید که کسی که می خواهد مسلمان شود، برای تشرف به اسلام باید غسل اسلام و دیگر غسلهایی که متصوفه آن را به عنوان آداب صوفیه معرفی کرده انجام دهد؟


« غسل اسلام » گنابادی ها ، از غسل تعمید مسیحی ها اخذ شده است)


5) کجای اسلام می گوید برای تشرف به اسلام از پارچه سفید و 3 کیلو نبات و جوز هندی سپردن و انگشتر و سکه برای تشرف به اسلام آن هم با آداب مخصوص خودش استفاده کرد؟


« تشرّف » را از آئین میترا گرفتند. ( آئین میترا همان مهر پرستی ایران باستان است.میترا یعنی خورشید)


(آئین میترا/ص27)


6) کجای اسلام می گوید که در هنگام عبادت، صورت مرشد را باید در ذهن تصور کرد و او را در نظر گرفت؟ و اگر تصور نکند عبادتش باطل است و صحت عبادت متوقف بر اجازه قطب است؟


عین قول صوفی ها در مورد ذکر ، در آئین زردشت آمده که باید پیکر پیر را بدل گیرند و چنان داند که حاضر و ناظر است و از فکر پیر غایب نگردد.


7) کجای اسلام می گوید که عُشریه دهید؟ یعنی یک دهم، که به جای خمس که یک پنجم است قرار گرفته؟ « عُشریه » نیز که در فرقه نعمت اللهی گنابادی جریان دارد و جانشین خمس و زکات است، از آئین مسیحیت و یهود اخذ شده است.


(انجیل متی/باب23/ش23)


8) کجای اسلام دستور داده که خانقاه بسازید و برای عبادت و ذکر و دعا به جایی به نام خانقاه بروید. در روایات ما چه از سوی پیغمبر اکرم و چه از سوی خاندان عصمت (علیهم السلام) هر چه دیده می شود امر به رفتن به مسجد و ساختن مساجد است نه خانقاه . این را از کجا آورده اید؟


در روایت دارد که خودداری از رفتن به مسجد « نفاق » است. (کنز العمال ص570) . ظاهرا صوفیان یکی از بارزترین مصداق منافقین زمانه هستند.


چرا خانه های خدا را رها کرده و در خانقاه ها سکونت گزیده اید؟ و چرا در بین صفوف مسلمانان تفرقه ایجاد می کنید؟ (اعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرّقوا)


9) چرا در مقابل ولایت اهل بیت عصمت طهارت (علیهم السلام)، ولایت اقطاب صوفیه را مطرح کردید تا ولایت و علم ائمه (علیهم السلام) را تحت شعاع این جریان قراردهید. این حرکت شوم، بدعت در اصول دین است که از سوی متصوفه وارد در دین اسلام شده است.


10) کجای اسلام دستور داده که صاحب منصب ولایت الهی، از شریعت مرتفع می شود و دیگر احتیاجی نیست به احکام الهی عمل کند و خود را مکلف به تکالیف الهی بداند. این عین بدعت در دین است که متصوفه درست کرده اند.


ما حتی در یک جا سراغ نداریم که پیغمبر اکرم و یا امامان معصوم خود را بی نیاز از شرع دانسته باشند و خود را مکلف ندانند بلکه تا آخرین لحظات عمر شریفشان پایبند به دین و عمل به دستورات الهی بودند. ولی در مورد اقطاب متصوفه مشاهده می شود که خود را بی نیاز از شرع می بینند و خود را به منزله فناء فی الله در میابند.


11) کجای اسلام به قطب اشاره کرده و گفته که قطب باید ولی انسان باشد؟ بلکه منصب ولایت را فقط مختص خدا و پیغمبر و اولی الامر (امامان معصوم) و کسانی که از سوی امامان معصوم انتخاب شده اند، می داند، نه اقطاب دست ساز و همچنین کجا به صوفی اشاره کرده و گفته که یک مسلم باید صوفی باشد؟ حتی یک نمونه در قرآن و روایات دیده نمی شود که اشاره به صوفی بودن یک مسلمان و مومن کرده باشد بلکه فقط، تعبیر به مسلم، مومن، متقی و یا محبّ و .... نموده است.


12) چرا سران صوفیه خود را به جای ائمه اطهار (علیهم السلام) مطرح کردند و ولایت اقطاب را جایگزین ولایت اهل بیت (علیهم السلام) نمودند؟ مثلا جنید بغدادی می گوید : شما دانش خود را از سلسله مردگان (یعنی پیغمبر اکرم و امامان معصوم) فرا می گیرید؛ در حالی که ما معارف خود را از حضرت حق فرا می گیریم که همیشه زنده است و نخواهد مرد. (فتوحات مکیه ابن عربی/ج1/ص31).


آیا این توهین به وحی نیست. وحی ای که از نظر اسلام تا روز قیامت جاری است و هیچ وقت نسخ نمی شود ولی سران صوفیه به راحتی مقام ولایت ائمه و سیره ائمه را زیر پا گذاشته و همگان را به سوی خود می خوانند.


13) چگونه می توان ولایت در نزد تصوف را همانند ولایت در نزد تشیع دانست درحالی که امامان معصوم هیچ ولایتی را در برابر ولایت خود جایز نمی دانستند چراکه خود ائمه فرموده اند : اگر همراه با ولایت علی (علیه السلام) به کسی ولایت دهی (اورا جایگزین حضرتش قرار دهی) عملت باطل خواهد بود. (تفسیر صافی/ص43). یعنی هیچ ولایتی مورد قبول نیست مگر ولایت ائمه اطهار (علیهم السلام).


ولی سران صوفیه با اینکه سنی مسلک بوده اند خود را هم سان با ولایت ائمه می دانند و ولایت اقطاب را در برابر ولایت ائمه معصومین درست کردند.


14) چگونه مقام قطب با مقام امام معصوم را یکی می دانید و آن را جایگزین مقام امامت کرده اید در حالی که اقطاب صوفیه هیچ گونه اجازه ای از سوی امامان معصوم برای ولایت ندارند بلکه مورد مخالفت ائمه هم قرار گرفته اند؟


اصلا مگر می شود که رسیدن به مقام ولایت برای هر کسی ممکن باشد چراکه هرجا نگاه می کنیم یک شخصی ادعای قطبیت می کند و با شخص دیگر در جنگ و دعوا است. مگر در مقام ولایت، مسابقه است که هر کسی که دوست داشت، ادعای قطبیت کند و خود را ولی خدا بنامد.


ادامه در قسمت دوم ...




کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط یه محقق 88/6/28:: 4:58 عصر     |     () نظر

محاکمه تصوف!


قسمت دوم


صوفیه پاسخ دهد!!!


سخنم با متصوفه ....



15) چگونه می توان هم امیرالمومنین علی (علیه السلام) را قبول داشت و هم خلفاء سه گانه که حق ولایت را از علی (علیه السلام) غصب کردند و به دشمنی با حضرت علی (علیه السلام) پرداختند. ما در روایات، بسیار می بینیم که ائمه دستور به لعن خلفاء داده اند. (همین زیارت عاشورا نمونه بارز دستور به لعن). حتی خود امیر المومنین (علیه السلام) در مدت خلافت خلفای سه گانه، به تظلّم و به دفاع از حق ولایت که توسط پیغمبر اکرم (ص) از سوی خدا به وی داده شده بود می پرداختند و بسیار استدلال می نمودند و این مسئله تا امام زمان (عج) ادامه داشته و ائمه اطهار، مخالفت خود را با غاصبین مقام ولایت ابراز می نمودند. چطور می شود که هم با علی (علیه السلام) دوست بود هم با دشمن علی (علیه السلام)؟ (شکی در عداوت خلفاء سه گانه با علی (علیه السلام) نیست). با همه این احوالات، سران صوفیه، کسی را که خلفاء را، دشمن بدارد، صوفی نمی دانند و حکم به رافضی بودنش می کنند. (ر : اشکالات اساسی گنابادیه در همین وب)


16) کدام یک از پیغمبران و امامان معصوم خود را خدا قلمداد کرده اند که بزرگان صوفیه خود را خدا می خوانند؟ مثل « انا الحق » منصور حلاج و « سبحانی ما اعظم شأنی » بایزید بسطامی و .... . این شطحیات را از کجا آورده اید؟ این کلمات کفر آمیز را از کجا آورده اید؟ هیچ کدام از ائمه اطهار از این تعبیرات به کار نبرده اند که شما می گوئید..


17) کجای قرآن و کدام یک از پیغمبران و امامان معصوم به دفاع از شیطان پرداخته اند و ابلیس را الگوی وحدانیت قلمداد کرده اند؟ اصلا یکی از دلایل ارسال پیامبران و امامان این است که انسان را از شر شیطان نجات دهند و وی را از ابلیس برحذر دارند. مگر ممکن است، شیطانی که دشمن قسم خورده انسان است الگوی انسان شود؟


18) در کدام یک از مبانی دینی، نسخ شریعت را مشاهده می کنید که برای یک صوفی سه مرحله قرار داده اید و در سومین مرحله که همان مرحله حقیقت است، وی را بی نیاز از شریعت می دانید؟ این بدعتی است که از مسیحیت فعلی وارد دین کرده اید.


کدام یک از جانشینان الهی اعم از پیامبران و امامان خود را بی نیاز از شریعت دانسته اند؟ مولوی از جمله کسانی است که شریعت را نسخ می کند . وی در مقدمه دفتر پنجم مثنوی معنوی به این بحث پرداخته است.


19) این سماع را از کجا آوردید و داخل در دین کردید؟ که حتی بزرگان صوفیه از جمله مولوی، سماع را نماز داعی به محبت حق نامیده اند. این بدعت، بسی نابخشودنی است. (به قسمت دیدگاه های صوفیه در مورد سماع در همین وب رجوع شود)


20) یک سوال بسیار مهم :


یک صوفی، بالاخره باید به کدام فرقه ایمان داشته باشد؟ این همه فرقه صوفیه وجود دارد که هر کدام داعیه انا الحق می زنند و دیگری را رد می کنند. آخر کدام یک از فرقه های صوفیه بر حقند؟ گنابادیه؟ ذهبیه؟ خاکساریه؟ اویسیه؟ مونس علیشاهی؟ قادریه؟ کبرویه؟ ملامتیه؟ صفی علیشاهی؟ کوثر علیشاهی؟ نقشبندیه؟ کدام یک طریقت درست را داراست؟


21) کجای اسلام دستور داده که مسلمانان و مومنان، با خرقه پوشی و ریاضت های طولانی که از آداب هندوهاست و کشکول به دست و تبرزین به دوش، پرسه زدن در کوچه و خیابان که از آئین برهمایی است، به کمال می رسند؟ چرا اینها را داخل در دین نمودید؟


22) آیا با کارهای خارق العاده که از سوی صوفیان برای جذب مردم و فریب دادن عوام استفاده می کنند، می توان حقانیت یک مذهب را اثبات کرد؟ مگر مرتاض های هندی چه می کنند؟ تازه آنها تبهّر بیشتری در این کارها دارند ولی آیا می توان گفت که اینها بر حقند؟ آیا اسلام، این امور را جزء مسائل ضروری و لازم یک مسلمان معرفی نموده است؟


23) آیا این کرامت تراشی ها و داستان سازی های بیهوده و دروغ را می توان باور کرد؟ که حتی بعضی از آنها را نمی توان در حیطه عقل گنجاند و بعضی دیگر را از امامان معصوم و اولیاء الهی و پیغمبران دزدیده اید و برای بزرگان خود نقل کرده اند. از این جور داستانهای دروغین در کتاب تذکره الاولیاء نیشابوری به وفور دیده می شود. (به قسمت کرامت تراشی های متصوفه رجوع نمائید)


24) کدام یک از اقطاب فعلی فرقه های صوفیه قطب العارفین و ولی خدا است؟ آخر نمی شود که چند ولی خدا در یک زمان منصب ولایت را بر عهده داشته باشند. کدام یک بر طریقت حق هستند؟


25) یک سوال از فرقه های نعمت اللهی از جمله : گنابادیه، صفی علیشاهی، مونس علیشاهی (نوربخشیه)، ذهبیه و ... :


اگر سلسله سند خود را به معروف کرخی برسانید چند اشکال بوجود می آید :


1.    معروف کرخی زودتر از امام (علیه السلام) از دنیا رفته است؛ یعنی امام رضا (علیه السلام) در سال 202 و معروف در سال 200 فوت شده است و چطور می شود که کسی بعد از امام (علیه السلام) قطب باشد و خودش زودتر از امام از دنیا برود.


 


2.       اگر معروف قطب باشد، چگونه می توان پذیرفت که در یک زمان با وجود امام (علیه السلام)، قطب دیگری باشد.


 


3.    اگر بر فرض قبول کنیم که معروف کرخی بعد از امام (علیه السلام) هم بوده است، پس تکلیف امام جواد (علیه السلام) و هادی (علیه السلام) و عسکری (علیه السلام) چه می شود؟


 


برخی در جواب این اشکال می گویند : از اینجا به بعد، امامت به دو دسته تقسیم میشود: 1) امامت طریقت    2) امامت شریعت


یعنی از امام رضا (علیه السلام) به بعد، ائمه فقط امام شریعت بوده اند و کارشان بیان احکام شرعی بوده است و امامت طریقت و عرفان و اخلاق، به معروف کرخی و اقطاب بعد از او رسیده است.


یک سوال : این تقسیم بندی در مورد امامت ائمه را از کجا آورده اید؟ و همچنین اگر آنها را به عنوان امامان شریعت قبول دارید، آنها بسیار مخالفت کرده اند با صوفیه و این همه روایت در مذمومیت تصوف از آنها نقل شده؟


 


4.   در جواب این اشکال آقایان عدول کرده اند و گفته اند که : معروف کرخی شیخ مُجاز بوده و قطب نبوده است.


                        حال این سوال پیش می آید که :


اگر معروف کرخی شیخ بوده، پس چرا سلسله خود را به امام رضا (علیه السلام) می رسانید و به امام زمان (عج) نمی رسانید؟


 


همچنین اگر معروف کرخی شیخ است، چطور یک شیخِ مُجاز می تواند قطب مشخص کند و "سری سقطی" را به قطبیت برگزیند و اگر "سری سقطی" قطب نیست، چگونه می تواند جنید بغدادی را به قطبیت معرفی کند؟


از این گذشته، در زمان حیات امام(علیه السلام) چگونه می توان پذیرفت که معروف کرخی به "سری سقطی" حکم بدهد؟


26) چرا فرقه های نعمت اللهی، دم از تشیع خود می زنند با اینکه سر سلسله های آنها سنی مذهب بوده اند؟ همین جنید بغدادی که به ادعای همه علمای سنّی از اهل سنّت است، از طرف امام قطب می شود! و هیچ کس جز صفی علیشاه در صد ساله اخیر ادعای شیعه بودن جنید را نکرده است.!!


البته بزرگان صوفیه به دوطریق این مشکل را توجیه نموده اند :


الف : « تقیه ». مدعی شده اند اینها در تمام طول عمر تقیه می کرده اند.


ب : گفتند اول سنّی بوده اند بعد شیعه شده اند.


سوال : مگر می شود انسان در تمام عمر تقیه کند؟ خود اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) اینگونه نبودند و این مقدار تقیه نداشته اند. در حالی که سر سلسله های تصوف که صوفیان آنها را توجیه کرده و برای آنها تقیه ساخته اند از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) بوده اند و به دفاع از خلفای سه گانه پرداخته اند.


تازه اگر بگوئیم تقیه، پس چرا بسیاری از علمای شیعه آن زمانها تقیه نداشته اند و تشیع خودشان را اظهار می کردند؟


27) چقدر در بین صوفیه از همان اول تا به الآن، ادعای قطبیت بوده است ؟ مگر یک شخص بر حق نیست ؟ پس چرا هر کس که دلش می خواست ادعای قطبیت می کند و فرقه ای تشکیل می دهد؟


28) چرا بعضی از صوفیان همانند هندوها و بودیسم ها قائل به تناسخ و حلول هستند که از نظر دین اسلام باطل و مردود می باشد؟


29) چرا از نام عرفان سوء استفاده نموده اید و مبانی منحرف خود را با نام عرفان به مردم تزریق می کنید؟ عرفان ناب حقیقی در نزد اهل بیت عصمت و طهارت است که متاسفانه مهجور مانده و متصوفه از این اصطلاح برای منافع خودشان بهره برده اند. عرفان در نزد شیعه طبق یک چهارچوب خاص است ولی در متصوفه هیچ چهارچوب خاص و محدودیتی ندارد. (به تفاوت عرفان و تصوف در همین وب مراجعه نمائید)


30) یکی از شعار هایی که متصوفه سر می دهد و از آن دم میزند، « صلح کل » است. یعنی صوفیان معتقدند، با تمام مذاهب و ادیان سر سازگاری باید داشت . یه چیزی شبیه به پلورالیسم دینی که یقینا همین است و این به دلیل ضعیف بودن شاخصه تولّی و تبرّی در تصوف است ، لذا متصوفه با توجه به شرایط زمانی و مکانی شکل می گیرد و تغییر و تبدل دارد که این گونه تفکر انحرافی را در اشعار شاه نعمت الله ولی و مولوی می توان یافت. مثلا شاه نعمت الله ولی در دیوان خود می گوید :


رافضی کیست دشمن بوبکر                       خارجی کیست دشمن علی


این مختصری از محاکمه فرقه رنگ و نیرنگ صوفیه بود که انشاء الله در آینده بیشتر به این مسائل پرداخته می شود.


دوست گرامی :


خطر تصوف، تبدیل شدن شیعه به یک اسلام خمار و معتاد است چون تصوف تخدیر شیعه است. چراکه فرهنگ و مبانی اصیل اسلامی شیعی از جمله تبرّی، تولّی و جهاد و شهادت و انتظار که نمونه هایی ار مبانی عمیق شیعه است را از بین برده و مبانی ای بیهوده و خمار آلود و تخدیر کننده را جایگزین کرده و اسلام همیشه زنده را تبدیل به یک اسلام رهبانی کرده.


تصوف و صوفیگری




کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط یه محقق 88/6/28:: 4:56 عصر     |     () نظر
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >